داريسداريس، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

ِِDaris

مادر

 

وقتی مادر میشی دنیات  خيلي عجیب و غریب میشه ...وقتی مادر میشی دنیات کوچیک میشه ...اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه .دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی ...میشه رنگها ...میشه عروسک.... .دنیات میشه کودکت...با کودک شیر میخوری ...چهار دست وپا میری ..با کودک اده بده میکنی... رشد میکنی ..بزرگ میشی ..اینقد بزرگ که همه میفهن مادری . یهویی کوه میشی .توانت میشه 1000 برابر .دیگه مریض نمیشی ..دیگه نمی نالی .وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک و مارمولك  هم نمیترسی .وقتی مادر میشی دنیات میشه تغذیه ، آموزش و پرورش !دیگه وقت نداری یه صبح تا شب بری خریدواسه یه كفش... وقتت میشه طلای1000 عیار ! نایاب نایاب ....وقتت میشه کودکت ...حالا کوه شدی اون میخواد ازت بره بالا !قدرتمند میشی ...ولی بازم دنیات کوچیکه...دنیات اندازه دل کودکت...چشمک

دايره لغات

پسره باهوش و بااستعداد من كلمات  خيلي زيادي رو ميتونه بگه  البته از دوماه پيش يعني بيست ويك ماهگيش شايد الان كه ميخوام بگم همشو يادم نباشه ولي خيلي راحت خواسته هاشو ميگه با اون كلمه كلمه حرف زدن شيرينش   مامان -  باباجيد(بابامجيد). -  بابااسد - عمه  عموجون- دايي-خاله-خانم-  نَسَرَن(نسترن)-مشووم(معصوم)- بَسَني(بستني)-موتور-ماشين-پاك(پارك) -خام(ميخوام)-شوپ(سوپ)- حاموش(خاموش)  به روشنم مي گه خاموش - اب باسي(حمام)- جيش- بي پي (پي پي)-و ....         ...
5 خرداد 1393

دوباره پوشك

بعد از گذشت حدود دوهفته  مجبور شديم اقا داريس و دوباره پوشك كنيم حالا حتما ميپرسي چرا ؟!از روزي كه پوشك نداري پسركوچولوم بسختي بي پي ميكنه  ديروز رفتيم پيش خاله دكتر وگفت بايد پوشك بشي و دارو استفاده كني تا خوب بشي بعددوباره شروع كنيم اين مرحله رو اما شما از اونجايي كه خيلي باهوشي و اقا، خيلي مخالف اينكار بودي ولي  اجبارا من بازم پوشكت كردم و تو هم اصلا جيش نمي كني  تو پوشك البته يك نكته كه دوست داشتم همينجا برات بگم اين بود كه خيلي وقته دوربينمون خراب شده من زياد نمي تونم از شيطونيات و مراحل رشدت عكس بندازم وبرات بذارم ايشاله بزودي درست ميشه و مثل قبل عكس هاي  پسر  خوشگل و شيرينم...
5 خرداد 1393

ببين چه آقاشدم تميزو زيبا شدم

اين روزا كارماماني و بابايي شده آواز خوندن و تحريك و تشويق و... كه داريس خان انگيزه پيدا كنه و بره رو صندلي آبي خودش تو حموم بشينه و جيش كنه . بله عزيزم شما ديگه آقا شدي و پوشك نداري نميدونم ميتونيم اين مرحله سخت وپرماجرارو باموفقيت پشت سر بگذرونيم يا نه،هرروز صبح كه چشاموباز ميكنم از خداميخوام كمكمون كنه،به اميد خودش ميريم جلو تا ببينيم چي ميشه ... (بيست و دوما ه و ده روز) ...
25 ارديبهشت 1393

دوباره مي نويسم

سلام سلام شيرين زبونم.بالاخره طلسم تنبلي و ننوشتن ماماني شكست و شروع كرد به نوشتن وثبت خاطرات گل پسره تاج سرش. از آخرين كارات مينويسم تا جايي كه يادم نرفته. ...
25 ارديبهشت 1393

غيبت طولاني ماماني

سلام سلام پسر شيطونم. حتما ماماني رو مي بخشي بخاطر اين غيبت طولاني . تو اين مدت اصلا نشد كه برات بنويسم و عكس بذارم نه  اينترنت داشتم و نه كامپيوتر ،رو دفتر و كاغذ هم تنبلي كردم ماماني  زود زود مي يام و از شيطونيات و تغييراتي كه كردي و همين طور عكسهاي ماهت برات مي ذارم. ...
18 فروردين 1393

عکسهای 18ماهگی

داریس و کیف باب اسفنجیش(کادوی خاله طیبه) داریس سوار بر فیل قرمز (کادوی عمه فرانک) مي بيني بس كه شيطوني كردي بابايي تو رو گذاشت اون بالا  تازه كلي هم ذوق كردي كه يه جاي جديد از اتاق رو سير كردي  داريس خان بدون هيچ كمكي از اين چهارپايه بلند رفته بالا   و اينم بدون شرح . حالا خودت بگو شيطون كيه؟!!!!!!!!!!     ...
13 دی 1392

واکسن 18ماهگی و شیطونی های آقاداریس

و امااین آخرین واکسن که پدر تو و منو درآورد بس که اذیت شدی . الهی قربونت برم تا سه روز نمی تونستی پای کوچولوتو تکون بدی وقتی از فضولی نمی تونستی سرجات بمونی و مجبور به راه رفتن بودی پای چپت رو زمین نمی ذاشتی و بسختی راه می رفتی تا به هدفت که شیطنت بود برسی.وای وای شیطنت گفتم و یادم اومداز دست این شیطونی های تو هر چقدر تعریف کنم برات کم گفتم از صبح که از خواب بیدار می شی تا لحظه ای که می خوابی دنبال می گردی کجارو بهم بریزی و چه کار خطرناکی انجام بدی هرروز هم یه بلایی سر خودت میاری از زمین خوردن  و پرت شدن گرفته تا دست لای درو کشوها گیر کردن و بتازگی هم با فندک آشپزخونه زدی دماغ فینگیلتو سوزوندی البته دیگه داره خوب می شه جاش خداروشکر&n...
13 دی 1392

دومین شب یلدا

داریسم ، عزیزم شب یلدات مبارک امسال اولین یلدایی بود که گل پسری خونه مامان جون  عادله و بابااسد بود. خیلی بهمون خوش گذشت ،جای عمه ها و گل پسرا و عموها  خیلی خالی بود البته جای خیلی ها خالی بود ...       راحت باش مامانی همش برای خودته ...
12 دی 1392

بالاخره اومديم تهران

پسريه مامان ، شيرين عسل ، شكر پنير، قند و نبات ، طلا پسر ، واي عزيزم همه چيزم.     يك ماه پيش دو سال شد و كار بابايي تموم شد و بالاخره اومديم تهران و همگي خوشحاليم و راضي البته بقول بابامجيد فعلا  از يه طرفم خيلي ناراحتم بخاطر دوستاي خوبي كه اونجا گذاشتيم و اومديم دوستايي كه  هميشه و هميشه كنارمون بودن و تنهامون نذاشتن ، وقتي تو توي دلم بودي ، وقتي خواستي دنيا بياي و تقريبا همه لحظه هايي كه تو توي اين يك سال و پنجاه ماه رشد كردي و بزرگ شدي هميشه لطف و مهربوني خواهرانه و برادرانه حتي پدرانه و مادورنه به ما داشتن. دلم براشون خيلي تنگ شده و مي شه مخصوصا براي  *******خاله طيبه و ياسي جون و همين طور عمو جواد**...
21 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ِِDaris می باشد