بالاخره اومديم تهران
پسريه مامان ، شيرين عسل ، شكر پنير، قند و نبات ، طلا پسر ، واي عزيزم همه چيزم.
يك ماه پيش دو سال شد و كار بابايي تموم شد و بالاخره اومديم تهران و همگي خوشحاليم و راضي البته بقول بابامجيد فعلا از يه طرفم خيلي ناراحتم بخاطر دوستاي خوبي كه اونجا گذاشتيم و اومديم دوستايي كه هميشه و هميشه كنارمون بودن و تنهامون نذاشتن ، وقتي تو توي دلم بودي ، وقتي خواستي دنيا بياي و تقريبا همه لحظه هايي كه تو توي اين يك سال و پنجاه ماه رشد كردي و بزرگ شدي هميشه لطف و مهربوني خواهرانه و برادرانه حتي پدرانه و مادورنه به ما داشتن. دلم براشون خيلي تنگ شده و مي شه مخصوصا براي *******خاله طيبه و ياسي جون و همين طور عمو جواد*********دوستون دارم و هيچ وقت هيچ وقت خوب هاتون و خاطراتمون (تلخ و شيرين) رو فراموش نمي كنم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی