داريسداريس، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

ِِDaris

داريس و شيطونياش

سلام پسري مامان يك ماهي مي شه كه نتونستم برات بنويسم.ساعت 12 شب و تو و بابايي خوابيدين منم از فرصت استفاده كردم و اومدم كه خاطرهاي پسرطلايي رو ثبت كنم. ديگه خيلي خيلي شيطون شدي و تو يك چشم بهم زدن شاهكار خلق مي كني بعضي وقتها به كارات مي خنديم و بعضي وقتام ...  اينقدر وقت و بي وقت رفتي پشت ميز تلويزيون و فيش و در آوردي كه بالاخره خسارت زدي به مامان جون...  اينجا هم لوبياهاي مامان جون رو تا ديدي نتونستي تحمل كني و از خود بي خود شدي و ... خونه مامان جون تو هميشه پشت مبل ها بودي و اگه مي خواستي بيرون بياي از وسط مبلها  سرتو با فشارمي اوردي بيرون و گريه مي كردي كه نجاتت بديم، البته اي...
23 خرداد 1392

تشكر تشكر

بخاطر دانشگاه بابايي تعطيلات عيد و مسافرتمون خيلي طولاني شد، بيشتر از يك ماه، اين مدت رو  سبزوار  و تهران بوديم . هر روز كه مي گذره تو بزرگتر و شيطون تر مي شي و بيشتر و بيشتر بايد مواظب باشيم كه يه موقع دست به يك چيز خطرناك نزني  و يا يه جاي خطرناك نري.اونجا كه بوديم همه بهمون كمك مي كردن و اصلا احساس تنهايي نمي كردم  دوست داشتم از همه مخصوصا مامانيا و بابايي ها تشكر كنم همينطور خاله ها و عمه ها و دايي جوني و ناهيد و نسترن و مهرنازي و عليرضا همشونو خيلي اذيت كرديم خيلي بهمون كمك كردن و اين مدت خيلي بهمون خوش گذشت و اصلا نفهميديم چطوري تموم شد . روز آخري موقع ناهار خوردن مامان و بابا مثل هر روز مامان عادله نوه ه...
2 ارديبهشت 1392

عشق كتاب و كاغذ

عاشق خوردن كاغذ و كتابه داريس خان،  وقتي تو اتاق عمه ندا اين همه كتاب و كاغذ و با هم ديد...     و در نتيجه افتادن و نجات دادن بابايي       ...
2 ارديبهشت 1392

داريس و دَدَر

قربون پسر نازم برم من كه مثل مامانش عاشق دَدَر  ( بيرون رفتن) . عرض كنم خدمت پسريم كه جنابعالي هرجا و خونه هركسي كه باشيم درب بيرون كه باز مي شه بال بال مي زني و بهونه ميگيري كه ببريمت بيرون و هر چقدر بيرون بموني خسته نميشي و صدا ازت در نمياد فرقي هم برات نداره كه كجا بريم پارك، بازار، خيابون و ... . بيشتر روزا سعي مي كنيم كه بخاطر شما  بريم بيرون . اينم عكساي روزي كه با عليرضا و اميرحسين برديمت  بوستان جوانمردان. از دست تو شيطون و بلا اينجا محكم  مي زدي تو سر عليرضاي بيچاره ...
2 ارديبهشت 1392

عيدديدني ها

امسال براي عيد ديدني تقريبا خونه همه فاميل و دوستامون رفتيم خداروشكر در كنار گل پسري روزهاي خيلي خوب و شادي رو داشتيم اميدوارم تا اخر سال و سالهاي اينده هم براي همه پر باشه از خوشي و سلامتي و بركت ... ...
25 فروردين 1392

عكسهاي 10ماهگي

داريس و عروسكاي خاله فاطي كه تو يك چشم به هم زدن بهمشون زد داريس تو محل كارخاله فاطي داريس و باباجون ارامگاه خيام داريس و برگشت به تهران با قطار  داريس خان وقتي داشت همراهي ميكرد با مامان و خاله ها براي خريدن ملافه تشك و... داريس و افتاب سوختگي 13بدر داريس و لبخند مليحش وقتي با بابا مجيد حرف مي زنه   ...
25 فروردين 1392

عكسهاي نوروزي 2

يك شب خيلي سرد بعد از تعطيلات  بالاخره تونستيم با خاله مريم و نسترن ومهرناز بريم و عكسهاي خاطره اي بندازيم از سنبل هاي نوروزي سبزوار     و فرداي اون روز هردوتامون حسابي سرماخورده شديم كه هنوزم خوب نشديم ...
25 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ِِDaris می باشد