داريس و شيطونياش
سلام پسري مامان يك ماهي مي شه كه نتونستم برات بنويسم.ساعت 12 شب و تو و بابايي خوابيدين منم از فرصت استفاده كردم و اومدم كه خاطرهاي پسرطلايي رو ثبت كنم.
ديگه خيلي خيلي شيطون شدي و تو يك چشم بهم زدن شاهكار خلق مي كني بعضي وقتها به كارات مي خنديم و بعضي وقتام ...
اينقدر وقت و بي وقت رفتي پشت ميز تلويزيون و فيش و در آوردي كه بالاخره خسارت زدي به مامان جون...
اينجا هم لوبياهاي مامان جون رو تا ديدي نتونستي تحمل كني و از خود بي خود شدي و ...
خونه مامان جون تو هميشه پشت مبل ها بودي و اگه مي خواستي بيرون بياي از وسط مبلها سرتو با فشارمي اوردي بيرون و گريه مي كردي كه نجاتت بديم، البته اينجا بعد از نجاتت ازت عكس انداختيم...
و در ادامه... عاشق خنده هاتم، شيرينم، قربون اون برق چشات بره مامان اشي
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی