داريسداريس، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ِِDaris

عكسهاي هشت ماهگي

وروجك من 8ماهتم تموم شد خداروشكر و وارد ماه نهم زندگيت شدي شيطون تر و بلاتر . اينجا چند تا از عكسهاي اين ماهتو مي ذارم برات. وقتي تو خونه براي خودت راه مي ري و دنبال يه سوژه مي گردي اينجا كه مي رسي گير مي كني و غر مي زني از همين پله كوچولو هر چقدر منتظر بمونيم پايين نمي ياي تا بيايم كمكت ،از ترفندهاي زيادي استفاده كرديم كه پايين بياي ولي جنابعالي خيلي باهوش تشريف دارين و گول نمي خورين و اما ميز تلوزيون كه بيشتر از 100بار رفتي اون تو و گير افتادي و شروع كردي به غرزدن تا بيايم و نجاتت بديم و عكسهايي از روزهايي كه با داريس خان رفتيم نمايشگاه دهه فجر و كاردستي با اشيا دورريختني(غرفه خاله طيبه اينا...
13 اسفند 1391

چهارمين دندون و دست زدن

كچل پسر مامان چهارمين دندونتم دراومد اما خيلي راحتتر از سه تا دندون اول (هفت ماه و بيست و پنج روز). توي جدول رشدي كه اون اول دنيا اومدنت بهمون دادن براي هر ماه نوشته كه بچه ها چه كارهايي رو تا آخر اون ماه مي تونن انجام بدن. پايان هشت ماهگي نوشته مي توني دست بزني و باي باي كني  ، من كه باورم نمي شد بشه اخه هر چقدر سعي مي كردم دستاتو باز كنم كه دست بزني اصلا دستاتو باز نمي كردي البته اينو تو پرانتز  بگم كه خاله طيبه مي گفت اگه تمرين كني دستاشو باز مي كنه ...خلاصه كه ماماني كلي تمرين كرد و  نتيجه نداد دريغ از يكبار...  اما يه روز داشتم نيگات مي كردم يهو خنديدي و شروع كردي به دست زدن خيلي خيلي برام جالب و قشنگ بود و...
13 اسفند 1391

برای مجیدم

مجید جان می خوام به خاطر همه مهربونی هات ازت تشکر کنم ولی نمی دونم چه جوری شروع کنم و از چه کلمه هایی استفاده کتم که لایق تو بهترینم باشه... عزیز دلم خیلی ازت ممنونم به خاطر تمام خوبیهات که حد و اندازه نداره، به خاطر تمام شبهایی که بیداری و کنارمی، و به خاطر تمام روزهایی که خسته از سر کار برمی گردی اما خیلی زود خستگی ات رو فراموش می کنی و برای من و داریس از هیچ کاری و هیچ کمکی دریغ نمی کنی، و به خاطر تمام زحماتت و کارهایی که انجام می دی تا من وقت بیشتری برای انجام کارهام  داشته باشم و بتونم کمی استراحت کنم و به خاطر اینکه در برابر این همه محبتت هیچ انتظار و توقعی از من نداری و از دل و جون برای ما مایه می ذاری...
25 بهمن 1391

سومین دندون داریس هم دراومده و ...

بله مامانی سومین دندونتم دراومده دقیقا روز ٢٢ بهمن بود که بغل بابایی بودی و با هم بازی می کردین و درحال خندیدن، بابایی با ذوق منو صدا زد و گفت نیشت دراومده منم که باورم نمی شد از حالا بخوای نیش دربیاری فکر می کردم بابایی داره با من شوخی می کنه اما وقتی دیدم تا چند ساعت نگران و ناراحت بودم که حالا باید چیکار کنم که دندون نیشت دراومده ولی بعد یه چند ساعتی متوجه شدم که دندون شیری جلویت بوده یعنی دندون پیشین جانبی سمت چپ.  ولی هنوزم نگرانم و باید بریم پیش دندونپزشک و بپرسیم که چرا این دندونت قبل از اون دوتای جلو دراومده ...
25 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ِِDaris می باشد