داريسداريس، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

ِِDaris

تاتي تاتي پسرموطلايي

 هوراااااااااااااااااااااااااااااااا   امشب 92/04/10  پسر موطلاييم تونست براي اولين بار چهارمترو راه بره عمه ندا هم فيلم گرفت ازش من نبودم ولي وقتي فيلم و ديدم كلي ذوق كردم و گريه ام گرفت از خوشحالي قربونت بره ماماني   حالا عكساشو مي ذارم برات ... و حالا اينم از عكساش ...
1 مرداد 1392

تولد يك سالگي

روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است بهانه ی زندگیم تولدت مبارک                          ...
6 تير 1392

11ماهگي پر از تب و مريضي

الهي دور باشه ازت هر درد و بلايي. براي 10ماهگي كه رفتيم مراقبت گفتن رشدت خيلي كم شده و بايد بيشتر و بيشتر بهت رسيدگي كنم و غذاهاي مقوي برات بپزم  بعد از يك ماه تو 500 گرم اضافه كردي ولي تلاش كردن من بي فايده بود چون تو همش مريض شدي .فكر كنم تو هم مثل بابايي توي فصل بهار حساسيت داشته باشي چون يك ماه ابريزش بيني داشتي و هر چقدر دارو استفاده مي كردم برات جواب نمي داد تا اينكه تبديل به خون دماغ شد و همزمان با اون ابله مرغون هم گرفتي آخه بدنت خيلي ضعيف شده بود10 روز تب داشتي و بعد اون دوباره گرمازده شدي و تب كرده بودي ودو تا دندون هم از پايين دراوردي. در اخر هم كه توي خواب از تخت افتادي پايين و دستت در...
23 خرداد 1392

داريس و شيطونياش

سلام پسري مامان يك ماهي مي شه كه نتونستم برات بنويسم.ساعت 12 شب و تو و بابايي خوابيدين منم از فرصت استفاده كردم و اومدم كه خاطرهاي پسرطلايي رو ثبت كنم. ديگه خيلي خيلي شيطون شدي و تو يك چشم بهم زدن شاهكار خلق مي كني بعضي وقتها به كارات مي خنديم و بعضي وقتام ...  اينقدر وقت و بي وقت رفتي پشت ميز تلويزيون و فيش و در آوردي كه بالاخره خسارت زدي به مامان جون...  اينجا هم لوبياهاي مامان جون رو تا ديدي نتونستي تحمل كني و از خود بي خود شدي و ... خونه مامان جون تو هميشه پشت مبل ها بودي و اگه مي خواستي بيرون بياي از وسط مبلها  سرتو با فشارمي اوردي بيرون و گريه مي كردي كه نجاتت بديم، البته اي...
23 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ِِDaris می باشد