درد دلهاي ماماني و عكسهاي 14 ماهگي
الهي مامان دورت بگرده، قربون اون چشاي خوشگلت برم من، كاش مي دونستي مامان و بابا چقدر دوست دارن و چقدر عاشقتن.نه ، فقط و فقط وقتي مي توني درك كني كه تو هم شاه پسري يا گل دختري داشته باشي. وقتي خوابي يا پيشم نيستي خيلي دلم برات تنگ مي شه هر چند كه تازگي يعني از وقتي راه افتادي خيلي خيلي شيطون شدي فقط تو اين موقع ها مي تونم كارهامو انجام بدم ولي بازم دلتنگت مي شم. اين ماه و احتمالا ماه بعد عكسهاي كمتري مي تونم برات بذارم آخه به لطف شيطوني هات باطري دوربين يكيش گم شده و اون يكي هم كه از كار انداختيش تا بريم تهران و دوباره براش باطري بگيريم. عكسايي كه دوست دارم ازت بگيرم و برات بذارم وقتي كه گوشي موبايلو دستت مي گيري و شروع مي كني به حرف زدن و راه رفتن و به قول بابايي الماني حرف مي زني براي اون بنده خدا كه پشت خطه و ديگه اينكه با شنيدن كوچكترين صداي اهنگ و كوچكترين ضربي شروع به رقصيدن مي كني يعني رقص كه نه ولي تكون دادن اون دست و پاهاي كوچولوت.و اخري كه الان خوب يادمه عكسي از تو و لپ تاپ بابايي كه داغون شده بس كه هر بار تو مي ري و يه بلايي سرش مياري اخرين بارهم كه فكر كنم يه ده تايي از كليدهاشو درمدت كمتر از يك دقيقه غفلت ماماني كنده بودي
و اما شكار گوشه اي از شيطوني هاي شاه پسري
و در اخر هم بستني خوردنت با اون خنده خوشگلتو مي ذارم .خودم كه كلي حال مي كنم و شارژ مي شم وقتي اون لبخند و اون برق چشاتو مي بينم بقيه رو نمي دونم