داريسداريس، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

ِِDaris

عشق كتاب و كاغذ

عاشق خوردن كاغذ و كتابه داريس خان،  وقتي تو اتاق عمه ندا اين همه كتاب و كاغذ و با هم ديد...     و در نتيجه افتادن و نجات دادن بابايي       ...
2 ارديبهشت 1392

داريس و دَدَر

قربون پسر نازم برم من كه مثل مامانش عاشق دَدَر  ( بيرون رفتن) . عرض كنم خدمت پسريم كه جنابعالي هرجا و خونه هركسي كه باشيم درب بيرون كه باز مي شه بال بال مي زني و بهونه ميگيري كه ببريمت بيرون و هر چقدر بيرون بموني خسته نميشي و صدا ازت در نمياد فرقي هم برات نداره كه كجا بريم پارك، بازار، خيابون و ... . بيشتر روزا سعي مي كنيم كه بخاطر شما  بريم بيرون . اينم عكساي روزي كه با عليرضا و اميرحسين برديمت  بوستان جوانمردان. از دست تو شيطون و بلا اينجا محكم  مي زدي تو سر عليرضاي بيچاره ...
2 ارديبهشت 1392

عيدديدني ها

امسال براي عيد ديدني تقريبا خونه همه فاميل و دوستامون رفتيم خداروشكر در كنار گل پسري روزهاي خيلي خوب و شادي رو داشتيم اميدوارم تا اخر سال و سالهاي اينده هم براي همه پر باشه از خوشي و سلامتي و بركت ... ...
25 فروردين 1392

عكسهاي 10ماهگي

داريس و عروسكاي خاله فاطي كه تو يك چشم به هم زدن بهمشون زد داريس تو محل كارخاله فاطي داريس و باباجون ارامگاه خيام داريس و برگشت به تهران با قطار  داريس خان وقتي داشت همراهي ميكرد با مامان و خاله ها براي خريدن ملافه تشك و... داريس و افتاب سوختگي 13بدر داريس و لبخند مليحش وقتي با بابا مجيد حرف مي زنه   ...
25 فروردين 1392

عكسهاي نوروزي 2

يك شب خيلي سرد بعد از تعطيلات  بالاخره تونستيم با خاله مريم و نسترن ومهرناز بريم و عكسهاي خاطره اي بندازيم از سنبل هاي نوروزي سبزوار     و فرداي اون روز هردوتامون حسابي سرماخورده شديم كه هنوزم خوب نشديم ...
25 فروردين 1392

عكسهاي هشت ماهگي

وروجك من 8ماهتم تموم شد خداروشكر و وارد ماه نهم زندگيت شدي شيطون تر و بلاتر . اينجا چند تا از عكسهاي اين ماهتو مي ذارم برات. وقتي تو خونه براي خودت راه مي ري و دنبال يه سوژه مي گردي اينجا كه مي رسي گير مي كني و غر مي زني از همين پله كوچولو هر چقدر منتظر بمونيم پايين نمي ياي تا بيايم كمكت ،از ترفندهاي زيادي استفاده كرديم كه پايين بياي ولي جنابعالي خيلي باهوش تشريف دارين و گول نمي خورين و اما ميز تلوزيون كه بيشتر از 100بار رفتي اون تو و گير افتادي و شروع كردي به غرزدن تا بيايم و نجاتت بديم و عكسهايي از روزهايي كه با داريس خان رفتيم نمايشگاه دهه فجر و كاردستي با اشيا دورريختني(غرفه خاله طيبه اينا...
13 اسفند 1391

چهارمين دندون و دست زدن

كچل پسر مامان چهارمين دندونتم دراومد اما خيلي راحتتر از سه تا دندون اول (هفت ماه و بيست و پنج روز). توي جدول رشدي كه اون اول دنيا اومدنت بهمون دادن براي هر ماه نوشته كه بچه ها چه كارهايي رو تا آخر اون ماه مي تونن انجام بدن. پايان هشت ماهگي نوشته مي توني دست بزني و باي باي كني  ، من كه باورم نمي شد بشه اخه هر چقدر سعي مي كردم دستاتو باز كنم كه دست بزني اصلا دستاتو باز نمي كردي البته اينو تو پرانتز  بگم كه خاله طيبه مي گفت اگه تمرين كني دستاشو باز مي كنه ...خلاصه كه ماماني كلي تمرين كرد و  نتيجه نداد دريغ از يكبار...  اما يه روز داشتم نيگات مي كردم يهو خنديدي و شروع كردي به دست زدن خيلي خيلي برام جالب و قشنگ بود و...
13 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ِِDaris می باشد